در اتاق من تعداد زیادی اسباب بازی کامیون بنز تک مختلف وجود دارد. این یک طراح و موزاییک و توپ است. اما زیباترین اسباب بازی یک کامیون بزرگ است.
وقتی 6 ساله بودم، پدرم آن را برای تولدم به من داد. پدرم به عنوان راننده کار می کند، به کشورهای مختلف سفر می کند. در یکی از این سفرها این ماشین را خرید.
من با چنین هدیه ای بسیار خوشحال شدم و از آن زمان این دستگاه به اسباب بازی مورد علاقه من تبدیل شده است. خود دستگاه زرد است و چرخ ها مشکی هستند.
او چراغهایی دارد که مثل چراغهای واقعی روشن میشوند. همچنین ماشین می تواند بوق بزند. ماشین بسیار بزرگ است و می تواند به سرعت جلو و عقب برود.
او بدنی دارد که به عقب متمایل شده است. بابا گفت به این ماشین ها می گویند کمپرسی. بارهای سنگین را حمل می کنند. من عاشق بازی با این دستگاه هستم.
می توانید تقریباً تمام اسباب بازی های کوچک من را در آن قرار دهید و آنها را در خانه بچرخانید. اما بیشتر از همه ماشینم را دوست دارم زیرا با در دست گرفتن آن پدرم را به یاد می آورم. او اغلب در سفرهای کاری است و من و مادرم دلم برایش تنگ شده است.
یک بار موردی بود که تقریباً اسباب بازی مورد علاقه ام را گم کردم. یک مادربزرگ نزد ما آمد که خیلی خوب نمی بیند. و در این روز در اتاق من به هم ریخته بود، ماشین تحریر روی زمین افتاده بود.
مادربزرگ آمده بود از من برای نمرات خوبم تعریف کند و تصادفاً پا به یک کمپرسی گذاشت. چرخ عقب از ماشین افتاد. خیلی ناراحت شدم و حتی گریه کردم.
اما بعد پدربزرگم دوان دوان به سمت گریه ام آمد. چرخ را با پیچ گوشتی در جای خود پیچید و کمپرسی را ثابت کرد. ماشین دوباره مثل نو است و از آن زمان به حرف مادرم گوش می دهم و هر روز در اتاق نظم و ترتیب می دهم.